باز هم 14 خرداد آمد و از همیشه دلتنگ تر شدم
هر روز بیشتر از روز قبل دلم بهانه بودنت را میگیرد بغضی غریب تمام این سال ها با من بود، اینکه چرا در آن دوران به خاطر کوچک بودنم نتوانستم برای وداع با تو بیایم و هر سال این داغ در قلبم تازه تر می شود ...
چشم دوخته ای به تلویزیون، با هر تصویری که پخش می شود، پنجره ای از خاطره برایت باز می شود، سر می گذاری روی زانوهایت.
8 ساله بودی، آخرین امتحانت را داده بودی و خوشحال از اینکه تابستانت زود تر شروع شده است، اما به خانه که رسیدی، تمام رؤیاهایت فرو ریختند با خبری که از تلویزیون شنیدی، پدر پیرت به خاطر بیماری به بیمارستان رفته بود، مادرت را دیدی که اشکهایش را از تو پنهان می کند وقتی به اخبار گوش می دهد.
اما نوری در قلبت روشن شد وقتی شنیدی برایش دعا کنید.
شنیده بودی خدا دعای بچه ها را مستجاب می کند، با تمام وجود برایش دعا کردی، مثل زمانی که خبر مجروح شدن پدرت را در جبهه شنیده بودی، شاید به خاطر اینکه بارها و بارها خودش به تو گفته بود در زمان حضورش در جبهه، پدر پیری داری که جایش را برایت پر می کند.
و دعا کردی، سه روز تمام در کنار مادرت برایش دعا کردی، نماز خواندی.
چقدر خوشحال شدی وقتی دیدی از جایش بلند شده و روی پاهای خودش ایستاده تا نماز بخواند.
آهی می کشی، سرت را که بلند می کنی، دوباره خیره می شوی به تلویزیون، او را می بینی که آرام روی تخت دراز کشده و پسرش پیشانیش را می بوسد.
بغض گلویت را می فشارد، چشمانت را که می بندی خودت را میبینی که وارد اتاق شده ای تا سر سفره صبحانه بنشینی اما چشمت که به ساعت می افتد به سمت رادیو می روی، مثل پدر، که همیشه رأس ساعت 7 رادیو را روشن می کرد، پریز را به برق می زنی، مات می مانی وقتی گوینده رادیو می گوید : انالله واناالیه راجعون روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان حضرت امام خمینی به ملکوت اعلا پیوست.
ناگهان دلت برایش تنگ می شود، برای صدایش و برای لبخندش.
بی اختیار به قاب عکس روی دیوار و پلاکی که از آن آویزان است نگاه می کنی، چشمانت تار شده اند، روی زمین می نشینی و به استکان های چای که یکی پس از دیگری سرد می شوند خیره می شوی.
نفس عمیقی می کشی، چشمانت را که باز می کنی از جایت بلند می شوی و مثل همیشه به پنجره پناه می بری، حالا بزرگ شده ای، خیلی بزرگ، چندین سال از آن روز گذشته است، بی اختیار به یاد کلامش می افتی :
من بادلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا ، از خدمت خواهران و برادران مرخص وبه جایگاه ابدی سفر میکنم و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم...
رفتنش را اما هنوز باور نداری...
+نوشته
شده در برچسب:,ساعت توسط عمار
|